آوینــــــــا عسلیآوینــــــــا عسلی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

✿بهونه زندگی من آوینا✿

عزیزم به یاد داشته باش (6)

عزیزم هیچ وقت فراموش نکن :       اکثر مردم بی انصاف ، بی منطق و خودمحورند ولی آنان را ببخش ...     اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ولی مهربان باش ...     اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند ولی شریف و درستکار باش ...     نیکی های امروزت را فراموش می کنند ولی نیکوکار باش ...     بهترین های خودت را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد ...   و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان تو و خداوند است نه میان تو و مردم .      فرشته من هیچ وقت بالهاتو از دست نده همیشه فرشته بمون...
22 خرداد 1393

♥ دخترم اسم منو صدا کرد :))))

نفس من سلام شیرین زبونم اسم مامانو خیلی بامزه میگی شقااااااایق وای که من از ذوقم جیغ میزدم گاهی میگی مامان  بعضی مواقه که میخوای جاخان کنی میگی ناناز وقتی هم میبینی من ذوق مرگ میشم  و میگم جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــانم میخندی و دوباره میگی ناناز الهی فدات بشم هزار ماشالا به عسل من دیوووووووونتم   به اوبگویید دوستش دارم   به او که گل همیشه بهار من است   به او که قشنگترین بهانه برای بودن من است   به او که عشق جاودان من است   آوینای عزیزتر از جانممممم دوست دارم     ...
19 خرداد 1393

شیرین کاریهای دخملی 19 ماهه

عشق من سلام خورشید خونه ما قربونت برم که حسابی خانم شدی اصلا باورم نمیشه ماشالا 19 ماهه شدی گل من خیلی عاشقتم فدات شم خیلی وقته از پیشرفتهای طلامون چیزی ننوشتم نازگلم گلی پیشرفت کردی و هر روز که میگذره کارای جدیدی یاد میگیری چند وقتیه به بازی کردن علاقمند شدی و به منم دستور میدی ایشین و دستای قشنگتو میذاری روی زمین و میگی کباغ پــــــــــــــــــــــــر دنجشک پــــــــــــــــــــــــــر آینا شروع میکنی به دست زدن و واسه خودت چیزایی میگی که خیلی مفهوم نیست اما من خوب میفهمم زبون دخملی کوچولوم بعد یهو وسط کباغ میگی تولد تولد مبالک و شروع میکنی به رقصیدن ماهکم وای که دیدن شادی ها و خنده هات منو به پرواز در میاره بی...
19 خرداد 1393

ترس از حمام !!!!!

دخترم سلام دلبر خوشگلم مدتیه که بر خلاف همیشه که عاشق اب بازی و حمام بودی از حمام به شدت وحشت کردی از وقتی وارد حمام میشیم گریه میکنی و اصلا اجازه نمیدی سرتو بشورم البته برای ترست دلیل داری یه شب گیر دادی که بریم حمام و اب بازی بابایی هم با ذوق بردنت اما وقتی برات شامپو زد و چون بار اولش بود نمیدونست چطوری باید سرتو بشوره یهو اب گرفت رو سرت شما هم ترسیدی از اون به بعد چند بار پیش اومده که بردمت حمام و مجبور شدم وسط گریه هات به زور برات شامپو بزنم واسه همین خاطره تلخی داری و دیگه بشدت از حمام بدت میاد الهی بمیرم که چنان گریه ای میکنی که کبود میشی و لابه لای گریه هات میگی ترس اما از وقتی دیشب توی اتاقت داشتی با مرضیه ...
19 خرداد 1393

باباش میاد باباش میاد صدای کفش پاش میاد :))))

سلام نازنینمممم دختر خوشگلم بلاخره بعد از کلی انتظار و دلتنگی بابایی اومد پیشمون .......... هورااااااا البته این چند روز که سجاد نبود همه هوامونو داشتند مامان جون محبوبه که هر روز عصر میومدن دنبالمون و میبردنمون گردش برامون بستنی میخریدن و دختر نازمون میبردن پارک جا داره از همین تریبون از مامان جون محبوبه عزیز و عمو جون کسری و عمه کیمیا گلی تشکر کنیم و البته شبا که بخاطر ترس از خفاش شب مرضیه جون میومد پیشمون شما هم کلی دوستش داشتی و صداش میکردی مامان  اون بنده خدا هم جرات نمیکرد تکون بخوره تا از حوزه دیدت دور میشد گریه میکردی  هر شب تا ساعت 3 و 4 بیدار بودیم و مشغول گفتمان در کل خوش گذشت ...
16 خرداد 1393

دلتنگی !!!!

دخترم سلام امروز بابایی رفت ماموریت تهران هنوز نرفته بود دلم براش تنگ شده بود وقتی داشتم وسایلای بابایی رو توی ساک میچیدم به این فکر میکردم که از وقتی شما اومدی چقدر کمتر با سجاد وقت گذروندم و سجاد چقدر صبورانه بی توجهی منو نادیده گرفته الان که کنارم نیست مدام فکر میکنم یه چیزی کم دارم انگار نمیتونم هیچ کاری کنم اصلا تمرکز ندارم بی اختیار چشمم به دره خیلی جالبه ادما تا وقتی کنار هم هستن اونطوری که باید قدر همدیگر و نمیدونن اما همین قدر که از هم دور میشن تازه متوجه قدر و قیمت همدیگه میشن کاش این هفته زودتر تموم بشه و سجاد عزیزم بیاد پیشمون  ایشالا آوینا گلی همدم تنهاییام شما هم مدام بابایی رو صدا میکنی و از این ...
11 خرداد 1393

نامزدی پریچهر گلی

سلام ماه پری عزیزم سه شنبه 5 خرداد نامزدی پریچهر نازنین بود و کلی به ما خوش گذشت و بعد از مدتها کلی قر دادیم و خودمون خالی کردیم امیدوارم خوشبخت بشن  و همیشه از کنار هم بودن لذت ببرن از اونجایی که مدتیه زندگیمون کلی بهم ریخته من و بابایی هر دو خیلی بی حوصله ایم البته هر دومون دلیل محکم و قانع کننده ای داریم یجورایی خودمون لبه پرتگاه حس میکنیم و از اینکه نمیدونیم وضعیتم چی میشه خسته ایم ( ایشالا وقتی بزرگ شدی یادم بیار برات توضیح کامل بدم الان ادامه ندم بهتره ) راه سخت است و ناآشنا اما من خدایی دارم بس بزرگ و درد آشنا ......... بنده خدا بابایی با وجودی که فشار روی اون خیلی بیشتره اما مدام منو دلد...
9 خرداد 1393

19 ماهگرد بودن با تو

  جان دلم ؛ کودک بی نظیر من ؛   19 ماه گذشت از آن روز به یاد ماندنی . و حالا ، کلی بزرگ شده ای و فهیم ، بیش از هر زمان دیگری . آزمون و خطا کردنت ، این منظم بودن بی مثال ات ، آرامشت ، این مهربانی و تکرار کردن هایت را ، همه شان را محو ام ، محــــو تماشا .   آدم از داشتن فرزندی چون تو ، مسرور و مغرور نباشد ، چه کند ؟  خودت تولد تولد میخوانی ومیرقصی  این روزها دلربایی و شیرین بودنت ، به اوج رسیده !   گاهی دلم می خواهد زمان را متوقف کنم . مثل آن زمان که مرا می بوسی یا ناز می کنی .   آوینا ، مادر ؛ من ممنونت هستم به خاطر تم...
9 خرداد 1393